هست و نيست
هست و نيست
هست و نيست
عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نيست
باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نيست
نور رخسار تو در دل ها فروزان شد ، نشد
عشق رويت در دل هر پير و برنا هست و نيست
بلبل اندر شاخ گل مدح تو را خواند و نخواند
بوي عطر موي تو در دشت و صحرا هست و نيست
درد دل از روي زردم پيش او گفت و نگفت
پاره پاره جامه ي صبر و شکيبا هست و نيست
جان من در راه آن دلبر فدا گشت و نگشت
جان خوبان برخي خاک دلارا هست و نيست
کاروان عشق در رؤياي او رفت و نرفت
جان صدها کاروان در اين تمنا هست و نيست
منبع: ماهنامه پيام زن شماره 195
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}